ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

روز به روز بدتر میشم.

امان امان. .موندم از دست این پسمل چی کار کنم. شبا انقدر وول می خوره که نمی داره بخوابم و همش مجبورم بهش شیر بدم تا بخوابه و دوباره بعد از نیم یا یک ساعت بیدار میشه.  الانم 2 روزه که گردنم بدجوری رگ به رگ شده. نمی تونم سرم رو تکون بدم. مچم هنوز خوب نشده. امروز صبح که بابایی می خواست بره سر کار، اماده شد و اومد اتاق خواب که با ارمیا بازی کنه و خدافظی کنه تا منو دید که مچ بند دارم و گردنمم بستم، خندش گرفت و گفت کلا مسدوم شدیهااااااااااا . منم خطاب به ارمیا گفتم این غوله مسدومم کرده . با اینکه زیاد حالم خوب نیست ولی همیشه عاشق ارمیام هستم و هیچوقت و تو هیگ شرایطی ازش دلخور نیستم. چند عکس جدید از ارمیای نازم:   و ...
8 اسفند 1390

شیطونی های ارمیا کار دست مامان داد

ارمیا عزیزم سلام پسمل چوچولو می دونی شولوغیات مامانی رو مریض کرده . الان دیگه مجبورم مچ بند طبی ببندم. آخه نینی انقدر بغل خواستی تا مچ دست مامانی درد گرفت. دکتر کلی برام قرص تقویتی و مسکن تجویز کرده. دیشب هم که من سر گیجه داشتم و توی جوجو گریه می کردی تا ١٢ شب. آخه کل روز رو خوابیده بودی و دیگه خوابت نمی یومد. ٦ بار آهنگ ادلانته که خیلی دوستش داری رو برات گداشتم تا خوابت برد . ولی داستان اینطوری ختم به خیر نشد ، چونکه ٢ ساعت دیگش دوباره با گریه بیدار شدی و خواستم شیر بدم بهت تا بخوابی ولی نخوردی و گریه کردی. منم با اون حال بد مجبور شدم بغلت کنم و راه برم .  ١٠ دقیقه راه رفتم تا خوابیدی و .... . با این همه اصلا از دستت عصب...
2 اسفند 1390

اولین تقلید ارمیا

سلام گلکم. عزیزم مامانی الان سراپا شور و ذوقه. می پرسی چرا؟!  چون تو عزیز دل برای اولین بار کاری که انجام دادم و تقلید کردی. من زبونم رو بین لبام می بردم و فوت می کردم و تو هم بلافاصله ادام رو در آوردی . ولی چون کامل بلد نبودی یه عالمه آب دهان روی لبای کوچولوت جمع شده بود. ...
25 بهمن 1390

عشق من ارمیا

الهی مامانی فدات شه. قربون سک سکه کردنت که مثل صدای قطرات آب . فدای خوابیدنت که همش وول می خوری و 90 درجه می چرخی: شیرین کاری امروز ارمیا: ارمیا: مامانی یه چیز بده ببلم تو دهنم. می دی یا اینالو بخولم؟! مامانی حواسش نیس بس حمممممممممممممممممممممله بخولیییییییییییییییییییییییییییییییید ای بابا مامان بازم تو اومدی و از من عکس گلفتی :   ...
25 بهمن 1390

واکسن 4 ماهگی

چهارشنبه هفته گذشته که یک روز برفی هم بود من ارمیا رو بردم تا واکسنش بزنن. هوا به شدت برفی بود و من مردد بودم که ارمیا رو ببرم یا نه. و از اونجایی که مرکز بهداشت درست روبروی خونمونه، تصمیم خودم گرفتم و پسمل آماده کردم و یه پتو هم پیچیدم دورش و بردمش. وقتی سوزن وارد پای ارمیا شد یه هو چشاش گرد شد و به هنگام تزریق واکسن جیغ کشید و گریه کرد . بچم یه ان نفسش بند اومد. دلم براش کباب شد . شب اول حدود ساعتهای ٢ نیمه شب بود که ارمیا با گریه شدید بیدارمون کرد و وقتی بغلش کردم داغ داغ بود. تا صبح نشستم بالا سرش و با دستمال مرطوب دست و پا و پیشونیش خنک کردم و مرتب دمای بدنشم اندازه می گرفتم. خلاصه که دو روز پسملی ناخوش بود و منم پرستار تمام ...
23 بهمن 1390

بدون عنوان

بازم سلام. امروز یکشنبه ١٦ بهمن سال ٩٠ می باشد. و ارمیای عزیز من سه روز دیگه ٤ ماهش کامل می شه. . پسملی من یکی دو روزه که صداهایی مثل بچه شیر درمیاره و همین باعث شده که لقب جدید شیر کوچولو رو بهش بدم . ناز نازی مامان هر روز شیرینتر میشه. الهی فداش هزار تا . امروز شیشه شیر ارمیا رو دادم دستش تا ببینم چی کار می کنه.(البته باید بدونین که پسملی نه شیشه گرفته نه پستونک. به خاطر همینم شیشه خالی دستش دادم تا عکس العملش ببینم) ارمیا تو دلش می گه: حالا مامان اژ چجاش باید بخولم اها فچ کنم اینچاش خولدنیه شایدم اینولش.............. کچاش خوشمژس یعنی  فچل کنم تهش بهتل باشه اینا چلا مژه ندالن............... . اصلن ب...
16 بهمن 1390

زبون درازی ارمیا

سلام به همگی دیروز من و ارمیا رفته بودیم خونه مامانم. اقا ارمیا حسابی مامانینا رو سرگرم کرده بود و اونجا بود که واسه اولین بار زبون درازی کرد. راستی پسملی که از دو هفته پیش همش دست راستشو می برد بالا و نگاش می کرد. حالا دیگه دستاشو کاملا شناخته و همش می بره تو دهنش . جوجوم شبا همش وول میخوره و منو بیدار می کنه فکر کنم هر نیم ساعت یه بار بیدارم می کنه . باشه پسمل به هم می رسیم اینجوریه؟!؟! در اخر یه عکس از ارمیا می ذارم که حسابی سرحال بیایین ک ...
13 بهمن 1390

ارمیا بعد از حمام

سلام گلکم دیروز من و بابایی بردیمت حموم ولی بر خلاف همیشه نه تو حموم گریه کردی نه بعدش. الهی قربونت برم که انقدر ماهی. شیرینم از شیرین کاریات بگم که خیلی شیرینی مثل شیرینی. سعی میکنی که دمر شی، دستاتو میچسبونی به هم و پاهات با فشار به سمت راستت میندازی. خیلی با مزس این کارت حالا بعدا فیلمش نشونت میدم . قربون اون اب دهنت که همیشه سرازیره. پسرم یه تیشرت آبی فیل فیلی دلره که خیلی بهش میاد. اونو سمیرا جون دوست دوران دانشجوییم براش گرفته. ارمیا جان بعضی وقتا که میدارمت تو تختت، خودتو هی تکون میدی تا آویز بالای سرت تکون بخوره و صدا بده. بعدش به صدای اون میخندی. وقتی از حرکت می ایسته و ...
3 بهمن 1390