ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

اولین عید نوروز با ارمیا

یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال                           پسرکم ارمیا! عزیز دلم. از این که امسال، سال جدید رو سه تایی با حضور گرم و نازنینت آغاز می کنیم واقعا خوشحال و سرا پا شوریم. عزیزترین، می خوام بدونی که من و بابایی عاشقونه دوستت داریم و با خنده هات می خندیم و با گریه هات غمگین می شیم. الهی فدای چشمای نازت که صبح به صبح با دیدنشون سرحال بیدار می شم. فدای آواز خوندنت( البته به سبک خودت: آآآآآآآآآآآآآآآ...
27 اسفند 1390

ارمیا جونم واقعا عسلی

ارمیا: وااااااااااای این چه چشای ترسناکی داره ! مامان من می ترسم ارمیا: بلو بلو (یعنی برو برو)  راستی عسلم! این روزا وقتی پوشکت رو باز می کنم. انگشت پات رو می گیری و می بری تو دهنت. الهی من فدات شم عسل شیرینم     ...
24 اسفند 1390

چارشنبه سوری مبارک

 یاد سرخی گونه هات.. درخشش چشمات .. سوزانندگی لبهات.. داغی عشقت از رو آتیش میپرم دوستت دارم آتیش پاره  چهارشنبه سوری مبارک عکس ارمیا در روز چارشنبه سوری البته در منزل چون بیرون خطرناکه ... ...
24 اسفند 1390

پنج ماهگیت مبارک

ارمیا قشنگترین واژه ایست که هر گاه بر لب می آورم تمام وجودم لبریز از عشق می شود. پسرم، عزیزترینم! می خواهم بدانی که عشق مادر به فرزند پاکترین و خالصترین عشق در جهان هستی است چراکه مادر در قبال عشق خود انتطاری از فرزندش ندارد. نازنینم! دوستت دارم.     قند عسل مامان!  ماهگرد 5 ماهگیت پیشاپیش مبارک .     راستی مامانی این روزا دالی بازی یاد گرفتی و وقتی باهات بازی می کنم کلی می خندی. ...
15 اسفند 1390

2 نیمه شب چرا؟؟؟؟

سلام مامانی. الهی قربون چشات برم که وقتی بیداار می شی مثل دو تا تیله ی براق تو صورت ماهت می درخشن. پسملی عریرم! دیشب حدود ساعتهای ٢ بود که صدای تف تف بازیت رو شنیدم. با خودم گفتم شوشوم توی خوابم بازی میکنه . سرم رو اوردم بالای سرت و تو هم صورت نازت رو بالا اوردی و تا منو دیدی فکر کردی صبح شده و شروع کردی به آواز خوندن اونم به سبک خودت . نی نی بخواب دیگه. همه خوابن.... ولی کو گوش شنوا. تو به بازیت ادامه دادی تا خوابت برد. منم عاشقونه و یواشکی نگات می کردم تا خوابیدی دوستت دارم. هر روز یک میلیون تا بوست میکنم ...
11 اسفند 1390

ارمیا با کالسکه برای اولین بار

ارمیا جونم سلام.  دیروز با خاله مرسده سه تایی رفتیم تا میدون منیریه و خرید کردیم. تو هم با کالسکه بودی. دراز کشیده بودی و پتو هم روت. خیلی خوشحال بودی پسمل نازم. برات یه توپ قشنگ مثل خودت خریدم که وقتی باهاش بازی می کنی کلی خوشحال میشی: من و بابایی عاشقتیم مامانی من ...
10 اسفند 1390