ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

به به! پنجمین دندونت مبارک

به به! پنجمین دندونت مبارک البته ششمی هم تو راهه  (هشت ماه و سه روزگی) فرشته کوچولوی من! مگه مسابقه است که داری تند تند دندون درمی اری؟ نکنه فکر کردی اگه نجنبی بعدا گیرت نمیاد؟!؟ عزیز دلم این روزا که مشغول دندون دراوردنی، همش بیقراری می کنی و خیلی هم ترسو شدی. شبا که یه هو با گریه بیدار می شی و تا بغلت نکنم و چند دور تو سالن نگردونمت آروم نمی شی و نمی خوابی. خلاصه که خیلی من رو درگیر خودت کردی. صبحانه و ناهار و شامم رو اصلا نمی فهمم چطوری می خورم بس که شیطونی می کنی و گاهی(اکثرا) گریه می کنی . نمی دونم چرا تحمل شنیدن صدای گریه هات رو ندارم و زود به هم می ریزم. این خیلی بد. باید یه کم مدیتیشن کنم تا تحملم رو ببرم بالا. ول...
22 خرداد 1391

وروجک پر جنب و جوش

مامانی فقط میخوام بدونی خیلی دوست دارم و با وجود اینکه بیشتر مواقع در مقابل ورجه وورجه کردنات کم میارم، بازم عاشقتم. بعضی وقتا انقدر این طرف و اون طرف می ری و دست به همه چیز می زنی که می خوام بشینم و از دستت زار زار گریه کنم. . واقعا که بچه داری یه اعصاب و روان سالم می خواد که این روزا کمیاب شده. ارمیا جون هر کسی که دوست داری، وجدانا، کم اذیت کن. . ...
17 خرداد 1391

دو تا دندون دیگه

ارمیا! دندونای جدید مبارک! (در هفت ماه و ٢٠ روزگی) گل پسر مامان سری دوم دندوناشم داره در میاره. اولیش که دو تا دندون جلوی پایینی بود و  و جفت دوم دندونای نیش بالاس. خیلی بامزه است. فکر کن دندونای بالا وسطش خالی و کنارا دندون . ایشالا به سلامتی مامانی. این روزا ارمیا بیش از پیش به من وابسته شده. وقتی می رم آشپزخونه سرش رو میندازه پایین و گریه کنان میاد پیشم و وقتی دارم آشپزی می کنم یا ظر ف می شورم، میاد و از پام میگیره و تاتی وایمیسه هی گریه کنان می گه بابابابابابابا . می گم ارمیا من مامانم. بابا نیستم که. آخه بچم فقط بلده بگه بابا. آبا. ...
10 خرداد 1391

مامانی باهوش

سلام مامانی، پسرم فکر کردی خودت فقط زرنگی؟!؟! مامانی از تو زرنگتره. تا ظرف غدا رو تو دستم می دیدی، سریع لبات رو روی هم فشار میدادی تا من نتونم غذا بذارم دهنت خیلی بامزه میشدی. با اینکه تو این حالت هیچی نمیتونستم بهت بدم بخوری ولی عاشق ایت حرکتت بودم. جااااااااااااااااان. خیلی ماهی مامانی. خیلی روی چیزایی که می خوردی دقت کردم. مثلا ماست رو خوب می خوردی. بستنی هم همینطور. پس تصمیم گرفتم به غذات ماست اضافه کنم . این کار رو انجام دادم ولی نخوردی . یه کم فکر کردم و غذات رو گذاشتم توی یخچال تا خنک شه، مثل بستنی. این سری دیگه غذات رو خوردی و تا الان هم با این روش با اشتها غذا می خوری . ما اینیم دیگه ...
9 خرداد 1391

عکسهای ارمیا

ارمیا پس از غذا خوردن. پس از حمام: این سومین باریست که خودم تنهایی پسملی رو می برم حموم ارمیا در حال کار با لپ تاپ (داره وبلاگش رو آپدیت می کنه ) ارمیا در حال داغون کردن لپ تاپ مامان ارمیا و امید پرخاله   ...
8 خرداد 1391

خونه مامان بزرگ

من و ارميا از ديروز اومديم خونه مامانم. خيلي خوبههههههههههههه. آخيش ادم اينجا مي تونه از دست شلوغ بازيهاي ارميا يه نفس راحت بكشه. مامانا هميشه حواسشون به بچه هاشون هست. من مراقب ارميامم و مامانم مراقب من. . البته مامانم مراقب بچه من هم هست. چه خوبه. حس خوبي دارم الان. مامانم داره ارميا رو مي خوابونه . منم دارم چت مي كنم و تو نيني وبلاگ مي گردم. نمي خوام برم خونمون . ...
3 خرداد 1391