ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

اخرین روزهای مانده به یکسالگی

سلام عزیزترین فرشته آسمانی من. ارمیا! نازنین من! می خواهم بدانی که وجود تو در زندگی من بزرگترین موهبت الهی و زیباترین لحظات هستی را به ارمغان آورد. عزیزترینم، اکنون که تا سالروز تولدت یک روز بیشتر نمانده، حس عجیبی در خود احساس می کنم، انگار که فردا متولد خواهی شد. آه ای خدای من . بدون شوخی مامانی عاشقتم هوارتااااااااااااااااا . کارایی که می تونی انجام بدی: - اذیت کردن من - گریه کردن - داد زدن در حد تیم ملی . وقتی داد می زنی می میرم از خنده بس که بامزه ای - راه می ری تند تند - وقتی تشنت می شه انقدر می گی آب تا بهت آب برسونیم - هر چی گم می شه کار تویه . اولا پشت مبلا باید دنبال اجناس گم شدمون می گشتیم، بعدها پشت تخت، یه مدت ...
18 مهر 1391

اولین دندونای آسیاب

سلام گل پسرم. الان تقریبا یک ماه می شه که مشغول دندون درآوردنی و خیلی اذیت می شی و گریه می کنی، البته منم حدودا یک ماه می شه که درست نخوابیدم و شبا پا به پای تو بیدار می موندم و همچنان بیدار می مونم عزیز دلم  .ولی آدمیزاده دیگه، اگه خوب استراحت نکنه مریض می شه. چند وقتیه که سر گیجه و سردرد دارم و تقریبا از خستگی و عدم استراحت کافی آلزایمر موقت هم گرفتم . هیچی یادم نمیمونه . اینا از محسنات دندون دراوردنای پسمل مامانه . خلاصه مطلب اینکه گل پسرم دندونای ٧ و ٨ و اخیرا دندونای اسیاب بالا رو داره درمیاره. ایشالا به سلامتی. پسرم انقدر اذیت شد که بردمش دکتر تا براش داروی مسکن و ضد التهاب تجویز کنه. الانم لالا کرده و بد نیست حالش . ...
29 شهريور 1391

ماهگرد یازده ماهگی

پسر عزیزم ارمیا تولدت یازده ماهگیت مبارک. ایشالاه صد و یازده سالگیت!                    ارمیا از یک هفته پیش تاتی می کنه و وقتی دستاش رو ول می کنم بدو بدو میاد سمتم.فکر کنم تا یک مدت دیگه قشنگ راه بره. ایشالاه. ارمیا داره گریه میکنه. فعلا بای.
20 شهريور 1391

ورود به یازده ماهگی

ارمیا، عزیزم! ورودت به یازده ماهگی مبارک باشه. کوچولوی شیطون من! این روزا دیگه جرات ندارم بیام پای لپ تاپ، چرا که اگه خوا باشی سریع انگار بو می کشی و بیدار می شی و اگه بیدار باشی که از پاهام میگیری و تاتی وایمسی و انقدر دورم میچرخی و نق می زنی، گریه می کنی که من از کرده ی خویش پشیمون می شم. حالا که ده ماهت تموم شده، وقتی تشنت می شه می گی آب  وقتی از خواب بیدار می شی و من کنارت نیستم، دنبالم می گردی و اگه زود پیدام نشه، گریه می کنی و صدام می کنی ماما . الهی فدات شم مامانی که انقدر باهوشی. یازده ماهگیت مبارک عسل مامان ...
24 مرداد 1391

بالا رفتن از تخت به تنهایی

سلام سلام امروز صبح ارمیا رو بردم حمام و الان خوابه. وقت دارم به کارهام برسم و وبلاگ گل پسرم رو هم اپدیت کنم. یه خبر! ارمیا می تونه به تنهایی از تخت ما بالا بیاد و بعدش هم می خواد بره پایین ( ولی تو قسمت پایین رفتن حتما باید پیشش باشم تا خدا نکرده بچم با سر سقوط نکنه ). (در ٩ ماه و ٧ روزگی) ارمیا هنوز کاملا خوب نشده و همچنان ابریزش بینی داره. وقتی قطره می ریزم تو بینیش اشک تمساح میریزه. دلم کباب می شه براش این روزا رمق نوشتن ندارم. احساس خستگی می کنم. الان ایمیلام رو چک کردم و یه چند تا هم ایمیل زدم. تا جوجو بیدار نشده برم براش ناهار درست کنم . فعلا بای. مادر خسته ...
2 مرداد 1391

پسرم مریض شده

با سلام این روزا گل پسر مامان حال خوشی نداره. دکترش می گه که ویروس گرفته. منم که گرفتارم حسابی و فرصت نمی کنم وبلاگ گلم رو آپدیت کنم. اینم از عکس ارمیا جلوی درب خونش (یکی از کمد هرو برداشته مال خودش به عنوان خونه): ...
27 تير 1391

ورود به ده ماهگی

ارمیای عزیزم، سلام مامانی من! امروز دقیقا 9 ماهت کامل شد و به سلامتی وارد 10 ماهگی شدی. مبارک باشه فرشته کوچولوی من. امروز بردمت قد و وزن: قد:74 cm وزن: 8250 gr دور سر: یادم رفت  ولی گفتن خوبه. کلت نه زیاد کوچیکه نه زیاد گنده کارایی که قادر به انجامشون هستی: - به طرز حرفه ای چهار دست و پا میری - از هر چیزی که عقل جن بهش برسه می گیری و تاتی وای میسی و تا جایی که طولش اجازه بده با کمکش راه می ری - هر وقت می گم دست دسی، خنده کنان شروع می کنی به دست زدن. میمیرم واسه این دست دسیت. خیلی بامزس. - بابا رو که می بینی میگی بابا - وقتی خوابت می یاد، پی پی کردی، گشنته یا به هر دلیلی به من نیاز داری می گی م...
19 تير 1391

به به! پنجمین دندونت مبارک

به به! پنجمین دندونت مبارک البته ششمی هم تو راهه  (هشت ماه و سه روزگی) فرشته کوچولوی من! مگه مسابقه است که داری تند تند دندون درمی اری؟ نکنه فکر کردی اگه نجنبی بعدا گیرت نمیاد؟!؟ عزیز دلم این روزا که مشغول دندون دراوردنی، همش بیقراری می کنی و خیلی هم ترسو شدی. شبا که یه هو با گریه بیدار می شی و تا بغلت نکنم و چند دور تو سالن نگردونمت آروم نمی شی و نمی خوابی. خلاصه که خیلی من رو درگیر خودت کردی. صبحانه و ناهار و شامم رو اصلا نمی فهمم چطوری می خورم بس که شیطونی می کنی و گاهی(اکثرا) گریه می کنی . نمی دونم چرا تحمل شنیدن صدای گریه هات رو ندارم و زود به هم می ریزم. این خیلی بد. باید یه کم مدیتیشن کنم تا تحملم رو ببرم بالا. ول...
22 خرداد 1391