ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

هفته سی و دوم

با سلام مجدد امروز دوشنبه 7 شهریور 1390 هستش  و من در هفته سی و دوم بارداری به سر می برم. این روزا درد کشاله ران و کمرم خیلی اذیتم می کنه. دکترم میگه باید یه چند روزی کاملا استراحت کنم تا بهتر شم. منم که خیلی گوش می کنم. دیروز که یه سر رفتم شرکت تا کارامو به همکارم انتقال بدم. همکارم خانم گودرزی سبزی کوکو آورده بود برای ناهار . خیلی خوشمزه بود، دستش درد نکنه.  خیلی سخت بود برام. تاکسی که گیرم نیومد مجبور شدم با اتوبوس برم عباس آباد. فک ککککککککککککککن! موقع برگشتن به خونه هم چون خیابون ولیعصر یک طرفس مجبور شدم دوباره با اتوبوس برگردم . وقتی رسیدم خونه از فرط خستگی رو تخت خوابم برد، وقتی پا شدم دیدم 2 ساعته که خوابم .&nb...
12 شهريور 1390

عید فطر پیشاپیش مبارک

  عارف وارسته ملكى تبريزى درباره عيد فطر آورده است: عيد فطر روزى است كه خداوند آن را از ميان ديگر روزها بر گزيده است و ويژه هديه بخشيدن و جايزه دادن به بندگان خويش ساخته و آنان را اجازه داده است تا در اين روز نزد حضرت او گرد آيند و بر خوان كرم او بنشينند و ادب بندگى بجاى آرند، چشم اميد به درگاه او دوزند و از خطاهاى خويش پوزش خواهند، نيازهاى خويش به نزد او آرند و آرزوهاى خويش از او خواهند ونيز آنان را وعده و مژده داده است كه هر نيازى به او آرند، بر آوره و بيش از آنچه چشم دارند به آنان ببخشند و از مهربانى و بنده‏ نوازى، بخشايش و كارسازى در حق آنان روا دارد كه گمان نيز نمى‏برند. من هم به نوبه ی خودم این عید بزرگ را به...
8 شهريور 1390

سالی که نکوست از بهارش پیداست!

سلام مامانی امروز خودمونیم خیلی شنگول بودیا از صبح. فکر کنم سیراب شیردون خیلی دوست داری . آخه از صبح که خوردمش همین طور داری یه ریز وول میخوری. قوی شدی داری فوتبال تکی بازی می کنی. اگه دوقلو بودین چی می شد . راستی امروز با بابایی قرار گذاشتیم بریم جمهوری تخت و کریر و چند تا وسیله دیگتو بخریم. من که خوشحاااااااالم تو رو نمی دونم. آخ جون خریییییییییییییییییید! آرمیا عاشقتم دولپی ...
2 شهريور 1390

هفته سی ام بارداری

بازم سلام. اینم هفته ی سی ام . پسر گلم یه سئوال ازت می پرسم راستشو بگو. پریشب چرا نمی خوابیدی؟  پاتو مستقیم دراز کرده بودی قسمت راست شکمم و همش فشار میدادی. آخه دوقلو هم نیستی که بگم مسابقه گذاشته بودی با قولت. آخه بچه این دا  اصولا یعنی چی؟ یکم عاقلانه فکر کن......  مامانی شوخی کردم. جدی نگیر. خلاصه که من کم آوردم و پاشدم از اتاق خواب اومدم تو پدیرایی یه کم راه رفتم تا بلکه خوابت ببره. بالاخره خوابیدی و منم رفتم که بخوابم. دیروز با دایی محسن و خاله مرسده رفتیم برات کمد خریدیم. خیلی قشنگه مامانی! مثل خودت برای خونمونم میز تلوزیون و ٢ تا صندلی جلوی اپن خریدیم. خیلی مزه داد خرید ولی امروز از پا د...
2 شهريور 1390

هفته بیست و نه بارداری

هفته بیست و هشتم هم تموم شد. حالا دیگه وارد هفته بیست و نهم شدیم. پسرم نمی دونی چقدر دوست دارم ببینمت. یعنی به کی رفتی؟!؟! شبیه منی یا بابایی؟!؟ بابایی میگه شبیه من میشی. نمی دونم...... . ایشالاه که سالم و قوی باشی و از همه مهمتر مامان و بابا رو اذیت نکنی. خاله معصومت میگه آرمیا هم مثل امید و آرزو( بچه های خاله معصوم) آرومه. میگم خدا از دهنت بشنوه ٥شنبه با بابایی رفتیم کالسکه، کریر، سرویس وان و تختتو خریدیم. ارمیا جان دیشب تا صبح هر بار که بیدار می شدم به تختت نگاه می کردم و تو رو تو اون تجسم می کردم. عاشق بالشتم که قرار کله نازتو روش بزاری و لالا کنی.   راستی تو این هفته اتفاقات زیر برات می افته عسلم: در این هفته جنی...
2 شهريور 1390

هفته سی و یکم

اینم هفته سی و یکم. این هفته خیلی سرم شلوغ بود. دیروزم که رفتم آزمایشگاه. از صبح ساعت 8 تا 12 ظهر اونجا بودم. هر یک ساعت یک بار ازم خون می گرفتن گرسنمم بود . آخه قند خونم تو ازمایش قبلی بالا بود. بعدش همسری هم موند خونه و نرفت سر کار. نمیدونم چم شده بود. همش دلم می خواست بهش گیر بدم . اعصابم خورد بود. فکر کنم به خاطر گرسنگی و کم خونی بعد از ازمایش بود. امروزم که نشستم اینارو می نویسم هنوز ناراحت و عصبانیم. دارم به خودم گیر میدم . آرمیا هم از صبح ساکته و حال نداره وول بخوره. فقط سک سکه می کنه الا ن دیگه قاطیه بچه . فکر کنم اونم داره به خودش گیر میده مثل مامانش              &n...
2 شهريور 1390

هفته بیست و هشتم بارداری

حالا دیگه وارد هفته بیست و هشتم شدیم. نمیدونی چقدر دلم می خواست الان به دنیا اومده بودی تا دستهای کوچولوتو لمس می کردم و توی چشمای نازت نگاه می کردم مامانی. می خوام بدونی که من و بابایی عاشقتیم و برای دیدن روی ماهت لحطه شماری می کنیم. گل پسرم! آخر این هفته بابایی میخواد اتاق خواب و آماده کنخ تا مامان بزرگ کمدتو بیاره هفته ی دیگه. راستی خاله معصومه هم آزمون رانندگیشو قبول شد. به قول خودش شاخ گول رو شکست. ارمیا! مامانی دوستت داره و همچنان منتظرته. ...
9 مرداد 1390

هفته بیست و هفتم بارداری

امروز من و نی نی ارمیا وارد هفته بیست و هفتم شدیم و من همچنان از خونه کارهای شرکت رو انجام میدم. دیگه کم کم نشستن جلوی لپ تاپ و کار کردن برام داره سخت می شه. آخه احساس می کنم پسر کوچولو اینطوری اذیت میشه. همش خودشو جمع می کنه یه گوشه. دیگه چی کار می شه کرد نی نی! انجام کارای خونه هم سخت شده برام. مثل ظرف شستن که واقعا کمرم درد می گیره. یا جارو زدن که ذیگه محمد رضا (بابایی آرمیا) اونو به عهده گرفته.     راستی پنج شنبه با خاله مرسده رفتیم برای آرمیا اتوبوس، موتور و 2 تا ماشین خریدیم. شایان(پسر دایی ارمیا) که 5 سالشه با دیدن اسباب بازیها همش می پرسید:اینا ماله کین؟ منم می گفتم واسه ارمیا، هر وقت به دنیا اومد بیا خونمو...
9 مرداد 1390