ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

واکسن شش ماهگی

سلام به همه دوستان. عید همگیتون مبارک. ایشالاه سال خوب و خوشی رو در کنار نی نی های گلتون آغاز کنید. امروز ١٩ فروردین سال ٩١، زمان واکسن ارمیا است. تقریبا یک ساعت پیش بردمش مرکز بهداشت تا واکسنش رو بزنن. وقتی سوزن رو تو پای پسری فرو کردن عسلم یه هو گریه کرد و با تعجب منو نگاه می کرد که سوزن بعدی رو تو اون یکی پاش زذن. این دفعه دیگه آروم نشد تا بغلش کردم. الهی فداش بشم دلم براش کباب شد. در ضمن گفتن که باید ببرمش برای آزمایش خون . اضطراب دارم. قد و وزنشم گرفتن: قد: ٧٠ سانتی متر.    وزن: ٧ کیلو و ٥٠٠ گرم. گفتن ١٠٠- ٢٠٠ گرم کسری وزن داره . حالم حسابی از بابت کسری وزن و آزمایش خونش گرفته. آخه من چه جوری دلم ب...
19 فروردين 1391

اولین سفره هفت سین پسرم

  *در این نوروز باستانی خیال آمدنت را به آغوش خسته می کشم *   *نوروز یعنی هیچ زمستانی ماندنی نیست اگر چه بلندترین شبش یلدا باشد*   *نوروز پیام آور مهر است که مرا وامی دارد تنها به خاطر تو دوست داشتن را یاد بگیرم*   *با تو از خاطره ها سرشارم. جشن نوروز تو را کم دارم. سال تحویل دلم می گیرد با تو تا اخر خط بیدارم*   *اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد.پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند* پسرم نوروز مبارک. اینم اولین سفره هفت سین که برات آماده کردیم. ایشالاه که صدها هفت سین دیگه در کنار هم به اس...
9 فروردين 1391

اولین غذا خوردن ارمیا

سلام عزیز دلم. امروز سومین روزی هست که داری غذا می خوری. الهی من فدات شم که کم کم داری بزرگ میشی. پسر گلم این روزا وقتی می خوای بخوابی واسه خودت لالایی می خونی . تا بخوابی همین طور زمزمه می کنی و منم قند تو دلم آب می شه . وقتی پتو روت می ندازم می خندی و می کشیش رو سرت، و منتظری که باهات دالی بازی کنم و وقتی بازی می کنیم حسابی می خندی. اینم یک عکس از اولین غذا خوردنت ( البته اولین بار خاله معصوم بهت غذا داد، ایت دومین بار حساب می شه که خودم بهت دادم. ) :  ...
9 فروردين 1391

اولین شیطنت ارمیا

پسمل بامزه ی من سلام. هر چی بزرگتر میشی بامزه ترم میشی. مثلا هفته پیش تقریبا روز ٣ با ٤ عید نوروز بود که مهمون داشتیم ( دایینا و مامان بزرگینا) و من مجبور بودم برای ١٣ نفر ناهار آماده کنم و بابایی هم رفته بود یه کم خرید کنه و تو هم که طبق معمول دلت می خواست کنارت بشینم تا بازی کنی با خودت . بنابراین تصمیم گرفتم بگزارمت توی روروئکت. میدونی پسری تا اون روز هر وقت می گذاشتمت توش گریه می کردی ولی خدا رو شکر که اون موقع موندی توش و خیلی هم خوشحال بودی. خلاصه که من رفتم آشپزخونه و تو موندی توی پذیرایی، البته همش صدات می کردم و باهات حرف می زدم تا گریه نکنی. من که سرگرم کارم شده بودم دیدم ساکتی و خبری ازت نیست ، نگران شدم و دویدم توی پدیرایی، ...
7 فروردين 1391

اولین عید نوروز با ارمیا

یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال                           پسرکم ارمیا! عزیز دلم. از این که امسال، سال جدید رو سه تایی با حضور گرم و نازنینت آغاز می کنیم واقعا خوشحال و سرا پا شوریم. عزیزترین، می خوام بدونی که من و بابایی عاشقونه دوستت داریم و با خنده هات می خندیم و با گریه هات غمگین می شیم. الهی فدای چشمای نازت که صبح به صبح با دیدنشون سرحال بیدار می شم. فدای آواز خوندنت( البته به سبک خودت: آآآآآآآآآآآآآآآ...
27 اسفند 1390

ارمیا جونم واقعا عسلی

ارمیا: وااااااااااای این چه چشای ترسناکی داره ! مامان من می ترسم ارمیا: بلو بلو (یعنی برو برو)  راستی عسلم! این روزا وقتی پوشکت رو باز می کنم. انگشت پات رو می گیری و می بری تو دهنت. الهی من فدات شم عسل شیرینم     ...
24 اسفند 1390

چارشنبه سوری مبارک

 یاد سرخی گونه هات.. درخشش چشمات .. سوزانندگی لبهات.. داغی عشقت از رو آتیش میپرم دوستت دارم آتیش پاره  چهارشنبه سوری مبارک عکس ارمیا در روز چارشنبه سوری البته در منزل چون بیرون خطرناکه ... ...
24 اسفند 1390

پنج ماهگیت مبارک

ارمیا قشنگترین واژه ایست که هر گاه بر لب می آورم تمام وجودم لبریز از عشق می شود. پسرم، عزیزترینم! می خواهم بدانی که عشق مادر به فرزند پاکترین و خالصترین عشق در جهان هستی است چراکه مادر در قبال عشق خود انتطاری از فرزندش ندارد. نازنینم! دوستت دارم.     قند عسل مامان!  ماهگرد 5 ماهگیت پیشاپیش مبارک .     راستی مامانی این روزا دالی بازی یاد گرفتی و وقتی باهات بازی می کنم کلی می خندی. ...
15 اسفند 1390