اولین شیطنت ارمیا
پسمل بامزه ی من سلام. هر چی بزرگتر میشی بامزه ترم میشی. مثلا هفته پیش تقریبا روز ٣ با ٤ عید نوروز بود که مهمون داشتیم ( دایینا و مامان بزرگینا) و من مجبور بودم برای ١٣ نفر ناهار آماده کنم و بابایی هم رفته بود یه کم خرید کنه و تو هم که طبق معمول دلت می خواست کنارت بشینم تا بازی کنی با خودت. بنابراین تصمیم گرفتم بگزارمت توی روروئکت. میدونی پسری تا اون روز هر وقت می گذاشتمت توش گریه می کردی ولی خدا رو شکر که اون موقع موندی توش و خیلی هم خوشحال بودی. خلاصه که من رفتم آشپزخونه و تو موندی توی پذیرایی، البته همش صدات می کردم و باهات حرف می زدم تا گریه نکنی. من که سرگرم کارم شده بودم دیدم ساکتی و خبری ازت نیست، نگران شدم و دویدم توی پدیرایی، دیدم نیستی. رفتم پشت آکواریوم رو چک کنم ببینم اونجا نرفته باشی که دیدم بله رفتی اونجا، تو هم تا من رو دیدی چشات از شیطنت برق زد و دست انداختی تا سیمهای آکواریوم رو بکشی من هم قبل از اینکه یک خرابکاری تاریخی درست کنی سریع جلوت رو گرفتم . عسل مامان خیلی خیلی دوستت دارم.
دیروز هم دایی حمید و خاله معصومینا ناهار خونمون بودن و بابایی توی حیاط جوجه کباب درست کرد. شوهر خاله معصوم که ما از زبون تو بهش می گیم خان عمو، رفت و برات سرلاک خرید و گفت از امروز با این برنامه که بهت میدم ارمیا رو تغدیه کن، یک ماه دیگه میام چک می کنم باید دو برابر شده باشه. پسر گلم خاله اینا خیلی دوستت دارن و همیشه توی خونشون در مورد تو حرف می زنن.
یک بوس آبدار از طرف خاله معصوم، خاله مرسذه، مامان بزرگ، من و بابایی در این روز قشنگ تقدیم تو. (البته نفری یک بوس).