اخرین روزهای مانده به یکسالگی
سلام عزیزترین فرشته آسمانی من. ارمیا! نازنین من! می خواهم بدانی که وجود تو در زندگی من بزرگترین موهبت الهی و زیباترین لحظات هستی را به ارمغان آورد. عزیزترینم، اکنون که تا سالروز تولدت یک روز بیشتر نمانده، حس عجیبی در خود احساس می کنم، انگار که فردا متولد خواهی شد. آه ای خدای من. بدون شوخی مامانی عاشقتم هوارتااااااااااااااااا.
کارایی که می تونی انجام بدی:
- اذیت کردن من
- گریه کردن
- داد زدن در حد تیم ملی. وقتی داد می زنی می میرم از خنده بس که بامزه ای
- راه می ری تند تند
- وقتی تشنت می شه انقدر می گی آب تا بهت آب برسونیم
- هر چی گم می شه کار تویه. اولا پشت مبلا باید دنبال اجناس گم شدمون می گشتیم، بعدها پشت تخت، یه مدت هم توی ماشین لباسشویی، حالا هم توی کشوی آشپزخونه.
- وقتی پنپرزت رو باز می کنم سریع بلند می شی و برش میداری و می بری آشپزخونه، از کشو یه نایلکس برمی داری که بذاریش توی اون (ادای من رو در میاری) بعد که نمی تونی هر دوشون رو می داری توی کشو و کشو رو می بندی (البته من پنپرزت رو توی کشو نمی ذارمااااااااااااااا)
- توی مجله که عکس گربه رو میبینی و ازت می پرسم پیشی کو؟ سریع با انگشتت روش اشاره می کنی و من هم برات دست می زنم و تو هم خیلی خوشحال میشی. فدای شادی کردنت که خیلی شیرین برام.
خیلی کارای دیگه بلدی انجام بدی که الان حضور ذهن ندارم.
پیشاپیش تولدت مبارک عسلم. توی پست بعدی عکسای جشن تولدت رو آپلود می کنم.
ارمیا در مسیر برگشت از تویسرکان( سرزمین پدری پسرم):