ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

وروجک پر جنب و جوش

مامانی فقط میخوام بدونی خیلی دوست دارم و با وجود اینکه بیشتر مواقع در مقابل ورجه وورجه کردنات کم میارم، بازم عاشقتم. بعضی وقتا انقدر این طرف و اون طرف می ری و دست به همه چیز می زنی که می خوام بشینم و از دستت زار زار گریه کنم. . واقعا که بچه داری یه اعصاب و روان سالم می خواد که این روزا کمیاب شده. ارمیا جون هر کسی که دوست داری، وجدانا، کم اذیت کن. . ...
17 خرداد 1391

دو تا دندون دیگه

ارمیا! دندونای جدید مبارک! (در هفت ماه و ٢٠ روزگی) گل پسر مامان سری دوم دندوناشم داره در میاره. اولیش که دو تا دندون جلوی پایینی بود و  و جفت دوم دندونای نیش بالاس. خیلی بامزه است. فکر کن دندونای بالا وسطش خالی و کنارا دندون . ایشالا به سلامتی مامانی. این روزا ارمیا بیش از پیش به من وابسته شده. وقتی می رم آشپزخونه سرش رو میندازه پایین و گریه کنان میاد پیشم و وقتی دارم آشپزی می کنم یا ظر ف می شورم، میاد و از پام میگیره و تاتی وایمیسه هی گریه کنان می گه بابابابابابابا . می گم ارمیا من مامانم. بابا نیستم که. آخه بچم فقط بلده بگه بابا. آبا. ...
10 خرداد 1391

مامانی باهوش

سلام مامانی، پسرم فکر کردی خودت فقط زرنگی؟!؟! مامانی از تو زرنگتره. تا ظرف غدا رو تو دستم می دیدی، سریع لبات رو روی هم فشار میدادی تا من نتونم غذا بذارم دهنت خیلی بامزه میشدی. با اینکه تو این حالت هیچی نمیتونستم بهت بدم بخوری ولی عاشق ایت حرکتت بودم. جااااااااااااااااان. خیلی ماهی مامانی. خیلی روی چیزایی که می خوردی دقت کردم. مثلا ماست رو خوب می خوردی. بستنی هم همینطور. پس تصمیم گرفتم به غذات ماست اضافه کنم . این کار رو انجام دادم ولی نخوردی . یه کم فکر کردم و غذات رو گذاشتم توی یخچال تا خنک شه، مثل بستنی. این سری دیگه غذات رو خوردی و تا الان هم با این روش با اشتها غذا می خوری . ما اینیم دیگه ...
9 خرداد 1391

عکسهای ارمیا

ارمیا پس از غذا خوردن. پس از حمام: این سومین باریست که خودم تنهایی پسملی رو می برم حموم ارمیا در حال کار با لپ تاپ (داره وبلاگش رو آپدیت می کنه ) ارمیا در حال داغون کردن لپ تاپ مامان ارمیا و امید پرخاله   ...
8 خرداد 1391

خونه مامان بزرگ

من و ارميا از ديروز اومديم خونه مامانم. خيلي خوبههههههههههههه. آخيش ادم اينجا مي تونه از دست شلوغ بازيهاي ارميا يه نفس راحت بكشه. مامانا هميشه حواسشون به بچه هاشون هست. من مراقب ارميامم و مامانم مراقب من. . البته مامانم مراقب بچه من هم هست. چه خوبه. حس خوبي دارم الان. مامانم داره ارميا رو مي خوابونه . منم دارم چت مي كنم و تو نيني وبلاگ مي گردم. نمي خوام برم خونمون . ...
3 خرداد 1391

ارمیا و جینا

عرضم به خدمتتون که ارمیای ما یک جوجه اردک پلیشی داره، خیلی هم دوستش داره . ما هم به احترام اردک پی نو کیو اسمش رو جینا گذاشتیم. ارمیا و جینا ماجراهای جالبی با هم دارن : مامان: ارمیا، انقدر جینا رو ادیت نکن. ارمیا: اه! مامان! بازم تو با این دولبین اومدی؟ مجه من چی جینا لو اذید چلدم؟  مامانی یواشکی قایم می شه تا ارمیا نبینتش و عکس العمل ارمیا رو تحت نطر میگیره. ارمیا خطاب به جینا: لاستش بجو. چو به مامانم جفتی چه پات لو خولدم  زد بجو تا نکشتمت: چوی جوشم بجو. افلین جینا چی؟ هیجی نجفتی؟!؟! به من دولوخ نجو. یالا لاسش لو بجو باید حتما زول بالا سلت بتشه تا حلف بزنی؟!؟! بچسبونمت به دیوال؟ مامان! اون...
1 خرداد 1391

امان از دست بچه داری

سلام ریزه میزه ی پر سر و صدا. می دونی این روزا چه بلایی سر مامانی آوردی. پسری! انقدر شلوغ شدی که یک جا بند نمیشی و مامانی همش باید چشمش به تو باشه که مبادا دست به چیزای خطرناک نزنی. خونه باید کاملا تمیز باشه و روی سرامیکها باید در روز چند بار تمیز شه که توی فسقلی با ایمنی کامل  در این مسیر ها حرکت کنی. می دونی مامانی ار اون وقتی که چهاردست و پا می ری، مثل بلدوزر هر چی سر راهت رو له می کنی و رد میشی . حالا همه اینها به کنار، بعضی روزا که غدا نمیخوری واقعا خستگی رو تنم میمونه  ارمیا تو رو جون هر کی دوست داری غذا بخور و مامانی انقدر اذیت نکن. نینی! اگه غذات رو کامل بخوری زود بزرگ میشی و اون وقت می تونی با ماشینات بازی کنی . آفرین ارمی...
1 خرداد 1391

اولین چهار دست و پا رفتن ارمیا

ارمیا جونم سلام. عزیزم می دونستم خیلی زرنگ تر از این حرفا هستی. جوجو کوچولوی من تو بدون اینکه بیش از دو سه بار سینه خیز رفته باشی، یه هویی شروع کردی به چهاردست و پا رفتن ( دقیقا در ٧ ماه و ٦ روزگی) آفرین پسرم یکشنبه شب یعنی ٢٤ اردیبهشت ماه، خانم گودرزی،همکارم، به همراه شوهرش و نینی توی دلش یعنی آرین کوچولو اومده بودن خونمون. آرین تقریبا ٨ خرداد به دنیا میاد. ایشالاه که با سلامتی تندرستی پا به این دنیا بذاره. ارمیا انقدر نق نق کردی که من از مهمونی هیچی نفهمیدم و حتی نفهمیدم شام چی خوردم .  دستت درد نکنه پسرم. یکی طلبت . راستی مامانی، اون آوازی که وقتی تو دل مامانی بودی رو برات می خوندم، الان وقتی می خونم اگه در حال گریه با...
27 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

مادری دارم آرام بی پروا از سکوت آبها شوقش از برگ درختان افزون نگاهش لطیف تر از انوار بهار کلامش افتاب، نگاهش باران مادری دارم که خواندن نمی دانست ولی درس زندگی آموخت آموخت که چگونه گل را شاد کنم عشق را بفهمم دشت دل را خوشه خوشه پر کنم از گل شقایق آموخت که چگونه دوست بدارم زندگی را دوستت دارم مادر ..... روزت مبارک ...
21 ارديبهشت 1391