ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

روز مادر مبارک

1391/2/21 10:32
349 بازدید
اشتراک گذاری

مادری دارم آرام

بی پروا از سکوت آبها

شوقش از برگ درختان افزون

نگاهش لطیف تر از انوار بهار

کلامش افتاب، نگاهش باران

مادری دارم که خواندن نمی دانست

ولی درس زندگی آموخت

آموخت که چگونه گل را شاد کنم

عشق را بفهمم

دشت دل را خوشه خوشه پر کنم از گل شقایق

آموخت که چگونه دوست بدارم زندگی را

دوستت دارم مادر .....

روزت مبارک

روز مادر مبارک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان نسترن
21 اردیبهشت 91 10:50
خانومی گل
تویی که عطر یاس و عنبرت همه آسمون رو پر کرده
تویی که همه دنیا شدن فرش زیرپات تا بتونی روی زمین قدم بذاری و مادری کنی
از همه زودتر بهت می گم
روزت مبارک مامان


ممنون عزیزم. روز تو هم مبارک
سحر مامان آراد
21 اردیبهشت 91 12:18
مهربون مامان اومدم تا زودتر از همه زمینی ها بهت بگم : تموم آسمون پر شده از عطر خوش یه مامان بهشتی و تویی که یه تیکه کوچولو از خدا رو امانت گرفتی تا اسمونی تحویلش بدی همه فرشته ها بهت میگن: مامان روزت مبارک
آوين
21 اردیبهشت 91 12:29
خانومي روزت مبارك
زهرا از نی نی وبلاگ213
22 اردیبهشت 91 17:44
پسرکم کمی تب داشت شب زودتر از همیشه خوابید ..... نیمه شب از جا پریدم انگار کسی صدا میزد: مامان ...مامان.... همسرم راحت و آسوده خوابیده بود و همه جا غرق در سکوت... "خواب دیده ام آری خواب دیده ام" هنوز چشمم گرم نشده بود که دوباره شنیدم: مامان..... مامان پریدم و سریع به اتاق کودکم رفتم ونگاهش کردم مثل فرشته ای معصوم و زیبا در خواب ناز بود لحافش را مرتب کردم وصورتش را بوسیدم دلشوره داشتم همه جای خانه را سرک کشیدم و دوباره به بستر رفتم اینبار خیلی واضح تر و بلند تر از قبل... انگار هزاران نفر همزمان فریاد میکردند: "مامان....مامان..." تا اتاقش دویدم ! تب داشت پایین تخت نشستم به موهایش دست کشیدم و دستمال نمدار را هر چند دقیقه یکبار عوض کردم خسته بودم اما خواب به چشمانم نمی آمد آرزوهایی که برایش داشتم را مرور می کردم تا سپیده دمان.... "روز مادر مبارک"
زهرا از نی نی وبلاگ213
23 اردیبهشت 91 8:42
کودکم کمی تب داشت شب زودتر از همیشه خوابید ..... نیمه شب از جا پریدم انگار کسی صدا میزد: مامان ...مامان.... همسرم راحت و آسوده خوابیده بود و همه جا غرق در سکوت... "خواب دیده ام آری خواب دیده ام" هنوز چشمم گرم نشده بود که دوباره شنیدم: مامان..... مامان پریدم و سریع به اتاق کودکم رفتم ونگاهش کردم مثل فرشته ای معصوم و زیبا در خواب ناز بود لحافش را مرتب کردم وصورتش را بوسیدم دلشوره داشتم همه جای خانه را سرک کشیدم و دوباره به بستر رفتم اینبار خیلی واضح تر و بلند تر از قبل... انگار هزاران نفر همزمان فریاد میکردند: "مامان....مامان..." تا اتاقش دویدم ! تب داشت پایین تخت نشستم به موهایش دست کشیدم و دستمال نمدار را هر چند دقیقه یکبار عوض کردم خسته بودم اما خواب به چشمانم نمی آمد آرزوهایی که برایش داشتم را مرور می کردم تا سپیده دمان.... "روز مادر مبارک" زهرا
مامان ارمیا
23 اردیبهشت 91 10:50
سلام عزیزم. روزت مبارک. سالم و شاد در کنار خانواده گلت باشی. خصوصی.
masome
25 اردیبهشت 91 20:06
سلام روز مادر بهتون تبریک میگم.خوشحالم که ارمیا مشکلی نداشت انشاالله همیشه نی نی ها سالم باشن