ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

عکسای 15 ماهگی

ارمیای نازم خیلی خیلی خیلی دوستت دارم. تو هم خیلی خیلی خیلی لوسی . اینم موموشک مامان که تازه از ددر اومده: (خودش شال و کلاه و کفشش رو در میاره تا میرسه خونه ) ارمیا سرماخورده و حسابی پوشوندمش تو خونه : چقدر کلاه بابابزرگ بهت میاد جوجو : پسرم جدیدا ترجیح میده بشینه روی میز : اینم پسر اسپورت مامن. عاشقتم هوارتاااااااااااااااا. ارمیا در حال تماشای تی وی:(ارمیا عاشقه تبلیغات در تی وی) : ...
7 دی 1391

ارمیا باهوشه

دیروز ارمیا خان دو بار من رو سورپرایز کرد: یکی اینکه ساعتای 10 صبح بود که داشتم گولش می زدم تا بقیه صبحانش رو بخوره، اونم گول خورده بود و داشت صبحانه می خورد، یهو موبایلم زنگ خورد، من اهمیت ندادم تا حواس ارمیا پرت نشه و صبحانش رو تموم کنه. موبایل بینوا همینجوری زنگ می خورد که یهو ارمیا پاشد و دستم رو گرفت و من رو به سمت موبایلم برد (یعنی گوشیت رو جواب بده مامان ) منم ناچارا جواب دادم و آقا ارمیا با خیال راحت برگشت رفت سر اسباب بازیش که بااون گولش زده بودم تا غذا بخوره، بازیش رو ادامه داد ولی غذا نخورد .  دومین سورپرایز وقتی بود که من داشتم تی وی تماشا می کردم و ارمیا هم برای خودش بازی می کرد که یهو زد زیر گریه و اشک ریزان اومد ب...
15 آذر 1391

عکس در سیزده ماه و نیمگی...

ارمیا ی نازنینم خیلی خیلی فعال و شلوغ شده، به طوریکه من تمام مدت بیداری ارمیا در حال جمع کردن ریخت و پاش گل پسرم هستم. حسابی لاغر شدم و وزنم از قبل از بارداریمم کمتر شده. چه شود . ارمیا وقتی با کسی کار داره، با هر فاصله ای از اون فرد، بهش خیره میشه و هی می گه: "هی هی هی" خیلی بامزس. دیروز که داشت با همین روش منو صدا می کرد نگاش کردم و خندیدم و گفتم نگو "هی" بگو "مامان" . خندید و بعد از چند دقیقه نگام کرد و گفت "مامان" الهی دورت بگردم مامانی. وقتی اسباب بازیش می افته زیر مبل و یا زیر کابینت، میاد و دستم میگیره و با کلی غر زدن من رو میبره اونجا و دستم رو میبره میزنه اونجایی که اسباب بازیش افتاده تا ورش دارم. الانم هزار بار تا ...
8 آذر 1391

پایان سیزده ماهگی

اینم پایان سیزده ماهگی. بچه هامون بزرگ می شن و ماها پیر  عمر گران می گذرد خواهی نخواهی، سعی در آن کن نرود رو به تباهی ... . ارمیا جان! فرشته کوچولوی من! ورودت به چهارده ماهگی مبارک. این اولین باریست که ارمیا داره توی پاساژ با پای خودش راه می ره  : ارمیا در حال برداشتن یکی از قطعات بازی فکریش: چه ناز خوابیده این جوجوی من.......... عکس ارمیا در کنار آرین (پسر ٥ ماهه همکار سابقمک خانم گودرزی): ...
16 آبان 1391

ارمیا در چمخاله

اینم اولین سفر ارمیا بعد از یکسالگی.............. ارمیا سخت مشغول ماسه بازیه.......... ارمیا با خودش می گه: ماسه بازی چه حالی داره........... می خوام همه ی ماسه ها رو بخورم و هیچکی هم نمی تونه جلوم رو بگیره ارمیا کلا یا در حال ماسه بازی بود یا سنگ بازی. پدرمون رو درآورد. ارمیا داره میگه: ای بابا! مامانی ولم کن با این دوربینت. اینجا هم نمی ذاری یه نفس راحت بکشیم! ...
1 آبان 1391

عکسهای تولد ارمیا

از اونجایی که بعضی از مهمونامون دیر رسیدن و ارمیا موقع بریدن کیک خسته شده بود و گریه می کرد، نتونستیم عکسای خوبی از اون لحظات بگیریم. بنابراین اکثر عکساش یا قبل از بریدن کیک هستش که اونم دسته جمعی و مناسب قرار دادن تو وبلاگ نیست و یا بعد از بریدن و خوردن کیک ( یعنی محو شدن کیک در عرض سه سوت ) می باشد. ارمیا در حال بازی با هدیه هایی که براش آوردن: کیک ارمیا قبل از انهدام : از اونجایی که سابجکت تولد ارمیا پرندگان خشمگین بود. من هم سعی کردم تمامی تزیینات رو با انگری برد انجام بدم: نوشته های روی تخم پرنده ها دست خط خودمه که مهمونام کلی به به و چه چه گفتن براش یه زمونی کنار این عکس پر از بادکنک بود. امان از...
22 مهر 1391

اخرین روزهای مانده به یکسالگی

سلام عزیزترین فرشته آسمانی من. ارمیا! نازنین من! می خواهم بدانی که وجود تو در زندگی من بزرگترین موهبت الهی و زیباترین لحظات هستی را به ارمغان آورد. عزیزترینم، اکنون که تا سالروز تولدت یک روز بیشتر نمانده، حس عجیبی در خود احساس می کنم، انگار که فردا متولد خواهی شد. آه ای خدای من . بدون شوخی مامانی عاشقتم هوارتااااااااااااااااا . کارایی که می تونی انجام بدی: - اذیت کردن من - گریه کردن - داد زدن در حد تیم ملی . وقتی داد می زنی می میرم از خنده بس که بامزه ای - راه می ری تند تند - وقتی تشنت می شه انقدر می گی آب تا بهت آب برسونیم - هر چی گم می شه کار تویه . اولا پشت مبلا باید دنبال اجناس گم شدمون می گشتیم، بعدها پشت تخت، یه مدت ...
18 مهر 1391