ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

14 روزگی ارمیا

1390/8/3 13:07
513 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

مامانی این روزا خیلی ادیتم می کنی و شبا هم که نمی ذاری بخوابم. آخه مامانی منم آدمم! به من رحم کن. نا سلامتی 14 روز پیش عمل داشتم. هنوز خوب نشدم و تو هم همش گریه می کنی. دیروز از بس نشستم و بغلت کردم تا آروم شی که کمر درد گرفتم. مامانی دوستت دارم بیا و منصف باش و من و اذیت نکن.

دیروز انقدر گریه کردی که منم بردمت جلوی پنجره و گفتم: آرمیا اگه بازم گریه کنی می ندازمت تو گدچه که گربه بخورتت.از خود راضی تو هم ساکت شدی. نمی دونم واقعا فهمیدی چی گفتم یا اتفاقی آروم شدینیشخند. به هر حال نتیجه که خوب بود.

راستی از اون روزی که نافت افتاده هر روز روز پنپرست یه کم خون می بینم. خیلی نگرانم. می گم شاید به خاطر اون انقدر گریه می کنی. الان زنگ می زنم به دکترم و ازش می پرسم.

اینم عکس 12 روزگی پسرم:

at 12th day

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان ارميا
3 آبان 90 13:15
آ قربونش. چه ماهه. مامانش تو رو خدا دعواش نكن ديگه.همه ني ني ها يكي دوماه اول زياد گريه مي كنن. به خاطر دل درد وكوليكه. نگران نباش. يادته چه قدر منتظر بودي بياد. مامان شدن كه الكي نيست گل خانوم. خيلي مراقبش باش. شب زنده داري ها داري. ممكنه كمي تحملت كم شه و افسرده بشي كه البته به خاطر به هم ريختن هورمونهاست و كم خوابي ها هم دامن مي زنه. كتاب من وكودك من رو حتما بگير داشته باش و وقت كردي مطالعه كن . كمك خوبيه.
مامان ارميا
3 آبان 90 13:17
راستي ارميا هم بيمارستان نجميه به دنيا اومد. يادش به خير. خيلي مراقب خودت وآرمياي گل گلي باش.ماشالله خوشگله.اسفند يادت نره.
آوين
3 آبان 90 15:59
آخه خاله قربونت بره اون موقع كه تو دل ماماني بودي و كاري به كارشون نداشتي هي اسرار كردن تو رو خدا زودي بيا حالا هم كه اومدي ميخواد بده پيشي بخوردتت ....فدات بشم من خوشگلم كه تكليف خودت رو نمي دوني يه بوس براي اون قيافه بامزه ات
مامان آریا
4 آبان 90 9:53
سلام ....خیلی تبریک میگم عزیزم .من چند وقتی ان نشده بودم وقتی اومدم و دیدم ارمیا جون صحیح و سالم به دنیا اومده خیلی خوشحال شدم... خیلی پسریه نازیه اریای منم فردا دنیا میاد واسه سلامتیش دعا کن
صوفیا
9 آبان 90 1:39
تبریک میگم گلم پسر منم دالان 57 روزشه ولی باز این بیخوابی ها و مشکلاتو دارم بالاخره این روزا هم تموم میشن
آرشیدا کوچولو
10 آبان 90 15:02
سلام آرمیا یادش بخیر چگد تو بهشت با هم بازی کدیم ها چگد اونجا خوب بود اونجا نه تو کمل مون میزدند که بادگلومون رو بگیلند نه اذیتمون میکدند مامان منم فک کنم یک کمی خسته شده آخه خی میزنه به شمکم صدای طبل میده منم خی گلیه میکنم تازه زردی ام هم هنوز خوب نشده؟؟!!! اما فک کنم مامان بابایی خلی خلی دوسمون دالند
سحر مامان آراد
13 آبان 90 11:34
ای جونم چه جیگرییییییییییییییییییییییییییه آرمیا جونم مامانو خیلی اذیت نکن گل پسر سمیه جونم مطمئنا دلت خیلی خیلی خواب میخواد این روزا از اون روزاییییییه که سر همه مامانا میاد خوش باشی