ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

اولین روز رانندگی

1391/3/31 10:47
582 بازدید
اشتراک گذاری
از اونجایی که گواهینامه رانندگیم رو ۴ -۵ سال بیش گرفتم و از اون موقع تا امسال که ماشین بخرم بشت رول نشسته بودم تقریبا رانندگی رو فراموش کرده بودم. از این رو از برادرم خواستم که یکی دو بار کنارم بشینه و حین رانندگی راهنماییم کنه. ( آخه همسری سرش شلوغ بود و نمی تونست در طول روز بیاد خونه و بریم تمرین). خلاصه مطلب اینکه برادرم طی دو جلسه یک ساعته مطالبی رو انتقال داد و من هم بشت رول نشستم. بعد از اون دو جلسه احساس کردم می تونم بدون مربی رانندگی کنم. از این رو با مرسده (خواهرم)  تماس گرفتم و ازش خواستم یکشنبه بعد از کار بیاد خونه ما تا با هم بریم خونه مامانم. اونم گفت باشه. خلاصه که اومد و ارمیا ( هشت ماه و یک هفته ) رو هم آماده کردیم و راه افتادیم. از بارکینگ در اومدم و راهی شدیم. به خیابون ولیعصر که رسیدیم کلاج ترمز کردم که با تسلط و آگاهی وارد و از عرض خیابون به سمت خیابون کارگر برم. ماشینا رو رد کردم و جلوی خط ویژه اتوبوس دوباره ایست کردم تا اتوبوس هم رد بشه و بعدش ما بریم که یهو ماشینم خاموش شد و دیگه روشن نشد.  بلیس راهنمایی رانندگی درست جلوی ماسین ایستاده بود. شانس اوردم.گفتم چی کار کنم که بلیس گفت: خلاص کن تا حل بدم بری کنار.. خلاصه که رفتیم کنار. ماشینم رو به سمت کنار خیابون مدرس (اگه اشتباه نکنم) هدایت کردم و از صاحب سوبر مارکت اون محل خواستم تا کمکم کنه و کابوت بدیم بالا ببینیم جریان چیه. .... . خلاصه که برق از باطری به دینام نمی رفت تا ماشین روشن شه.در اون هاگیر واگیر ارمیا هم گریه می کرد و مرسده هم از بسش برنمی اومد که ساکتش کنه. خدایا چی کار کنم!. اون روز ماشین ما به سمت یه تعمیرگاه بکسل شد. بعد از یک ساعت همه چیز درست شد و ما راه افتادیم سمت خونه مامان و با یک ترافیک فوق العاده سنگین مواجه شدیم. اون روز بس که کلاج ترمز کرده بودم کف بای چبم سر شده بود.. این اولین تجربه رانندگی مستقل من بود. چه شود....
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آرشیدا کوچولو
1 تیر 91 17:47
افرین به جراتت ارشیدا اصلا اصلا نمیگذاره من بشینم پشت رول تا میشینم صداش در میاد
زهرا از نی نی وبلاگ213
6 تیر 91 13:40
شبيه ابر باشيد!؟ روزی شیوانا از کنار مزرعه ایی می گذشت. زن و مرد جوانی را دید که به زحمت در حال کشت و زرع هستند. مرد به محض دیدن شیوانا به سوی او دوید و در حالی که زنش او را همراهی می کرد، هراسان گفت: " استاد! تمام امید من و خانواده ام به نتیجه این کشت و زرع است. اگر آفتی بیاید یا اتفاق ناگواری بیفتد شاید تا چند ماه آینده تمام چیزی را که داریم از دست بدهیم و به فقر و تنگدستی بیفتیم. ما را راهنمایی کن تا از این نگرانی بیرون بیاییم." شیوانا نگاهی به زن و مرد جوان ا نداخت و گفت:" خالق هستی مزرعه را در اختیار شما قرار داده است و شما هم از زحمت و تلاش چیزی کم نگذاشته اید. پس دلیلی نیست که نسبت به کسی که دست روی دست گذاشته عقب بمانید. اما با این وجود در کنار این کار به پرورش دام و طیور هم مشغول شوید و در اوقات فراغت یک کار فنی مثل فرش بافی برای خود دست و پا کنید!در این صورت احتمال شکست و تنگدستی شما کمتر می- شود! اما در هر صورت پیشنهاد می کنم با نیت خالص و پاک کارتان را انجام دهيد و مانند ابرشناور شوید و بگذاريد نتایج خودشان همدیگر را پیدا کنند و گرد هم آیند. شما شبیه ابر باشید. برای ابر چه فقر می کند که باد از کدام جهت می وزد. او در آسمان رویایی خودش شناور است. شما هم مادامی که خود را در آسمان توکل و اعتماد به خالق هستی شناور ساخته اید، نگران هیچ تندبادی نباشید!"