امروز قرار بود ارمیا رو ببریم که ازش آزمایش خون بگیرن ولی به علت بارندگی شدید، به روز دیگری موکول شد. پسملی امروز رو جون سالم به در برد. گل پسرم با گدشت زمان واقعا جای بیشتری توی دل اطرافیان باز می کنه، به طوریکه همه مرتب تلفنی جویای حالش هستند. دیشب امیر خان و خانواده تشریف آورده بودن برای دیدن ارمیا ولی با شش ماه تاخیر. پسر کوچیکش محمد خیلی شیطون بود و همش دست و پای ارمیا رو فشار می داد. منم ارمیا رو بغل کردم و تا رفتنشون سرپا ایستادم تا دست اون بچه فضول به ارمیا نرسه. همه می گفتن چرا نمی شینی منم می گفتم آخه بشینم ارمیا گریه می کنه. بعد از رفتن مهمونه حسابی پا درد و کمد درد گرفته بودم. ارمیا در خونه خاله معصومه: ...