ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

ورود به یازده ماهگی

ارمیا، عزیزم! ورودت به یازده ماهگی مبارک باشه. کوچولوی شیطون من! این روزا دیگه جرات ندارم بیام پای لپ تاپ، چرا که اگه خوا باشی سریع انگار بو می کشی و بیدار می شی و اگه بیدار باشی که از پاهام میگیری و تاتی وایمسی و انقدر دورم میچرخی و نق می زنی، گریه می کنی که من از کرده ی خویش پشیمون می شم. حالا که ده ماهت تموم شده، وقتی تشنت می شه می گی آب  وقتی از خواب بیدار می شی و من کنارت نیستم، دنبالم می گردی و اگه زود پیدام نشه، گریه می کنی و صدام می کنی ماما . الهی فدات شم مامانی که انقدر باهوشی. یازده ماهگیت مبارک عسل مامان ...
24 مرداد 1391

آشپزی در کنار ارمیا

بدون شرح ... (فقط همین رو بگم که من زیر غدا رو کم می کنم و ارمیا زیاد می کنه و بعضی وقتا من منتظر جوش اومدن آب هستم و میبینم خبری نیست و بعد که چک می کنم می فهمم پسملی زیر کتری رو خاموش فرموده ) ...
4 مرداد 1391

بالا رفتن از تخت به تنهایی

سلام سلام امروز صبح ارمیا رو بردم حمام و الان خوابه. وقت دارم به کارهام برسم و وبلاگ گل پسرم رو هم اپدیت کنم. یه خبر! ارمیا می تونه به تنهایی از تخت ما بالا بیاد و بعدش هم می خواد بره پایین ( ولی تو قسمت پایین رفتن حتما باید پیشش باشم تا خدا نکرده بچم با سر سقوط نکنه ). (در ٩ ماه و ٧ روزگی) ارمیا هنوز کاملا خوب نشده و همچنان ابریزش بینی داره. وقتی قطره می ریزم تو بینیش اشک تمساح میریزه. دلم کباب می شه براش این روزا رمق نوشتن ندارم. احساس خستگی می کنم. الان ایمیلام رو چک کردم و یه چند تا هم ایمیل زدم. تا جوجو بیدار نشده برم براش ناهار درست کنم . فعلا بای. مادر خسته ...
2 مرداد 1391

پسرم مریض شده

با سلام این روزا گل پسر مامان حال خوشی نداره. دکترش می گه که ویروس گرفته. منم که گرفتارم حسابی و فرصت نمی کنم وبلاگ گلم رو آپدیت کنم. اینم از عکس ارمیا جلوی درب خونش (یکی از کمد هرو برداشته مال خودش به عنوان خونه): ...
27 تير 1391

ورود به ده ماهگی

ارمیای عزیزم، سلام مامانی من! امروز دقیقا 9 ماهت کامل شد و به سلامتی وارد 10 ماهگی شدی. مبارک باشه فرشته کوچولوی من. امروز بردمت قد و وزن: قد:74 cm وزن: 8250 gr دور سر: یادم رفت  ولی گفتن خوبه. کلت نه زیاد کوچیکه نه زیاد گنده کارایی که قادر به انجامشون هستی: - به طرز حرفه ای چهار دست و پا میری - از هر چیزی که عقل جن بهش برسه می گیری و تاتی وای میسی و تا جایی که طولش اجازه بده با کمکش راه می ری - هر وقت می گم دست دسی، خنده کنان شروع می کنی به دست زدن. میمیرم واسه این دست دسیت. خیلی بامزس. - بابا رو که می بینی میگی بابا - وقتی خوابت می یاد، پی پی کردی، گشنته یا به هر دلیلی به من نیاز داری می گی م...
19 تير 1391

اولین روز رانندگی

از اونجایی که گواهینامه رانندگیم رو ۴ -۵ سال بیش گرفتم و از اون موقع تا امسال که ماشین بخرم بشت رول نشسته بودم تقریبا رانندگی رو فراموش کرده بودم. از این رو از برادرم خواستم که یکی دو بار کنارم بشینه و حین رانندگی راهنماییم کنه. ( آخه همسری سرش شلوغ بود و نمی تونست در طول روز بیاد خونه و بریم تمرین). خلاصه مطلب اینکه برادرم طی دو جلسه یک ساعته مطالبی رو انتقال داد و من هم بشت رول نشستم. بعد از اون دو جلسه احساس کردم می تونم بدون مربی  رانندگی کنم. از این رو با مرسده (خواهرم)  تماس گرفتم و ازش خواستم یکشنبه بعد از کار بیاد خونه ما تا با هم بریم خونه مامانم. اونم گفت باشه. خلاصه که اومد و ارمیا ( هشت ماه و یک هفته ) ر...
31 خرداد 1391