ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

عکس در سیزده ماه و نیمگی...

ارمیا ی نازنینم خیلی خیلی فعال و شلوغ شده، به طوریکه من تمام مدت بیداری ارمیا در حال جمع کردن ریخت و پاش گل پسرم هستم. حسابی لاغر شدم و وزنم از قبل از بارداریمم کمتر شده. چه شود . ارمیا وقتی با کسی کار داره، با هر فاصله ای از اون فرد، بهش خیره میشه و هی می گه: "هی هی هی" خیلی بامزس. دیروز که داشت با همین روش منو صدا می کرد نگاش کردم و خندیدم و گفتم نگو "هی" بگو "مامان" . خندید و بعد از چند دقیقه نگام کرد و گفت "مامان" الهی دورت بگردم مامانی. وقتی اسباب بازیش می افته زیر مبل و یا زیر کابینت، میاد و دستم میگیره و با کلی غر زدن من رو میبره اونجا و دستم رو میبره میزنه اونجایی که اسباب بازیش افتاده تا ورش دارم. الانم هزار بار تا ...
8 آذر 1391

پایان سیزده ماهگی

اینم پایان سیزده ماهگی. بچه هامون بزرگ می شن و ماها پیر  عمر گران می گذرد خواهی نخواهی، سعی در آن کن نرود رو به تباهی ... . ارمیا جان! فرشته کوچولوی من! ورودت به چهارده ماهگی مبارک. این اولین باریست که ارمیا داره توی پاساژ با پای خودش راه می ره  : ارمیا در حال برداشتن یکی از قطعات بازی فکریش: چه ناز خوابیده این جوجوی من.......... عکس ارمیا در کنار آرین (پسر ٥ ماهه همکار سابقمک خانم گودرزی): ...
16 آبان 1391

ارمیا در چمخاله

اینم اولین سفر ارمیا بعد از یکسالگی.............. ارمیا سخت مشغول ماسه بازیه.......... ارمیا با خودش می گه: ماسه بازی چه حالی داره........... می خوام همه ی ماسه ها رو بخورم و هیچکی هم نمی تونه جلوم رو بگیره ارمیا کلا یا در حال ماسه بازی بود یا سنگ بازی. پدرمون رو درآورد. ارمیا داره میگه: ای بابا! مامانی ولم کن با این دوربینت. اینجا هم نمی ذاری یه نفس راحت بکشیم! ...
1 آبان 1391

عکسهای تولد ارمیا

از اونجایی که بعضی از مهمونامون دیر رسیدن و ارمیا موقع بریدن کیک خسته شده بود و گریه می کرد، نتونستیم عکسای خوبی از اون لحظات بگیریم. بنابراین اکثر عکساش یا قبل از بریدن کیک هستش که اونم دسته جمعی و مناسب قرار دادن تو وبلاگ نیست و یا بعد از بریدن و خوردن کیک ( یعنی محو شدن کیک در عرض سه سوت ) می باشد. ارمیا در حال بازی با هدیه هایی که براش آوردن: کیک ارمیا قبل از انهدام : از اونجایی که سابجکت تولد ارمیا پرندگان خشمگین بود. من هم سعی کردم تمامی تزیینات رو با انگری برد انجام بدم: نوشته های روی تخم پرنده ها دست خط خودمه که مهمونام کلی به به و چه چه گفتن براش یه زمونی کنار این عکس پر از بادکنک بود. امان از...
22 مهر 1391

اخرین روزهای مانده به یکسالگی

سلام عزیزترین فرشته آسمانی من. ارمیا! نازنین من! می خواهم بدانی که وجود تو در زندگی من بزرگترین موهبت الهی و زیباترین لحظات هستی را به ارمغان آورد. عزیزترینم، اکنون که تا سالروز تولدت یک روز بیشتر نمانده، حس عجیبی در خود احساس می کنم، انگار که فردا متولد خواهی شد. آه ای خدای من . بدون شوخی مامانی عاشقتم هوارتااااااااااااااااا . کارایی که می تونی انجام بدی: - اذیت کردن من - گریه کردن - داد زدن در حد تیم ملی . وقتی داد می زنی می میرم از خنده بس که بامزه ای - راه می ری تند تند - وقتی تشنت می شه انقدر می گی آب تا بهت آب برسونیم - هر چی گم می شه کار تویه . اولا پشت مبلا باید دنبال اجناس گم شدمون می گشتیم، بعدها پشت تخت، یه مدت ...
18 مهر 1391

اولین دندونای آسیاب

سلام گل پسرم. الان تقریبا یک ماه می شه که مشغول دندون درآوردنی و خیلی اذیت می شی و گریه می کنی، البته منم حدودا یک ماه می شه که درست نخوابیدم و شبا پا به پای تو بیدار می موندم و همچنان بیدار می مونم عزیز دلم  .ولی آدمیزاده دیگه، اگه خوب استراحت نکنه مریض می شه. چند وقتیه که سر گیجه و سردرد دارم و تقریبا از خستگی و عدم استراحت کافی آلزایمر موقت هم گرفتم . هیچی یادم نمیمونه . اینا از محسنات دندون دراوردنای پسمل مامانه . خلاصه مطلب اینکه گل پسرم دندونای ٧ و ٨ و اخیرا دندونای اسیاب بالا رو داره درمیاره. ایشالا به سلامتی. پسرم انقدر اذیت شد که بردمش دکتر تا براش داروی مسکن و ضد التهاب تجویز کنه. الانم لالا کرده و بد نیست حالش . ...
29 شهريور 1391

ماهگرد یازده ماهگی

پسر عزیزم ارمیا تولدت یازده ماهگیت مبارک. ایشالاه صد و یازده سالگیت!                    ارمیا از یک هفته پیش تاتی می کنه و وقتی دستاش رو ول می کنم بدو بدو میاد سمتم.فکر کنم تا یک مدت دیگه قشنگ راه بره. ایشالاه. ارمیا داره گریه میکنه. فعلا بای.
20 شهريور 1391

ارمیا خیلی ترسو شده

  این روزا گل پسرم خیلی ترسو و لوس شده، به طوریکه اگه در حال بازی باشه و من از کنارش بلند شم فوری گریه می کنه و به طرفم میاد. حق ندارم از کنارش تکون بخورم. باید حداکثر فاصلمون 2 متر باشه . حسابی من رو از کار و زندگی انداخته. نزدیک به دو هفته ای هم می شه که همش میاد و دستم رو میگیره و میکشه که پا شم و باهاش راه برم... خیلی بامزه راه میره بعضی وقتا هم که ذوق می کنه میدویه . با وجود اینهمه سلب آسایش همیشه عاشقشم . ارمیا! گل پسر شیرینم! فدای چشای نازت با اون صورت بانمکت عکس..... ارمیا پس از صرف غذا : ارمیا! به چی فکر میکنی مامان؟ ببین چه ناز خوابیده.................. وقتی پسرم خیلی شلوغ می کنه و خیس عرق می شه .....
5 شهريور 1391